Web Analytics Made Easy - Statcounter

کافه سینما : روز گذشته، پولاد کیمیایی فرزند مسعود کیمیایی چند هفته پس از گفتگوی بی‌پرده‌ی فائقه‌ آتشین مشهور به‌گوگوش با شبکه‌ی تلویزیونی من و تو، با انتشار ویدیوهایی در پیج اینستاگرمش، پاسخ‌هایی به‌اظهاراتِ او داده است.

پولاد در این ویدیوها، هم‌چنین پاسخ‌هایی همراه با اعداد و ارقام به‌ادعاهای این خواننده در این گفتگو داده است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

و هم‌چنین آن چه در کانادا گذشت و اموالی که رد و بدل شد و سرنوشتِ این خانواده. گزارش متنیِ مفصلِ "کافه سینما" را بخوانید.

پولاد کیمیایی (پسر مسعود کیمیایی، آخرین همسر گوگوش در ایران):

«شما آمدید خانه‌ی ما و مادرم من را صدا زد و شما را خاله گوگوش خطاب کرد و نمی‌دانست چه‌خبر است و شما از دو سال قبل با پدرم رابطه داشتید. شما ادعا کردی مادرم ما را به‌دست شما سپرد. شما یک نگاه به‌کارنامه‌ی خودت بکن. کدام آدم عاقلی، شوهر خودش را به‌دست شما می‌سپارد... تمام همسایه‌های ما شما رو دیدن که می‌آمدید خونه‌ی ما... مادر من موزیسین بود، خانه داشت در لندن و تهران، و مادر من یک شوهر داشت. وفادار تا آخر لحظه‌ی زندگی‌اش. و بیست و چهار ساعت قبل از مرگ‌اش دست پدرم را گذاشت در دستم و گفت پدر مرد بزرگی است و من اشتباه کردم و پدرت به‌من خیانت نکرد.


البته پدر من اشتباه کرد ولی شما بیش‌تر اشتباه کردی خانم گوگوش. شما وارد زندگی زناشویی آن‌ها شدی. پدر من با شما زندگی می‌کرد و من سالیان سال از پدرم بدم می‌آمد. من بعد از کنسرت‌های شما و بازگشت به‌ایران بود که پدرم را شناختم. ایشان به‌هر کی بدی کرده باشد به‌شما خوبی کرد.

همان‌طور که آقای قربانی به‌شما خوبی کرد. همان‌طور که پوری بنایی به‌شما خوبی کرد، همان‌طور که خیلی‌ها به‌شما خوبی کردند و شما تک تک آن‌ها را به‌دشمنان خودت تبدیل کردی و پله‌ها را همین طور رفتی بالا. شما نه شعر نوشتی، نه موسیقی می‌دانستی، توهین نمی‌کنم اما شما کودک کار بودی. و برای این که پیش‌رفت کنی، زندگی خیلی‌ها را از هم پاشاندی. این قدر خودت را خراب کردی با این مصاحبه.


برای فرهنگ ما بد است شما بخواهی یکی از قله‌های آن باشی.


مادرم در روزهای آخر می‌گفت بابا اجازه می‌دادید من بروم بعد... . شما مطرح کردی که من نمی‌دانستم جمهوری اسلامی پشت کنسرت‌ها بوده، اما مسعود [کیمیایی] می‌دانست. خانم، شما خیلی رندی...

[به‌کامبیز] مادر شما یک شب ساعت نه از خانه‌ی پسر خاله‌ام آمدم گفت گمشو از خانه‌ی من بیرون. غذا را از من قایم می‌کرد. دوستانم نمی‌توانستند به‌من زنگ بزنند. آن زمان پدرم و خانواده‌ام در دادگاه بودند و من باید میان آن‌ها یکی را انتخاب می‌کردم.


این حرفی که زدی پدرم با جمهوری اسلامی است و این‌ها. پدرم برای این که در چارچوب قوانین ایران بتوانید کار کنید، خیلی کارها کرد. با مهاجرانی و سیف‌الله داد دیدار کرد. پدرم به‌هر کسی رو زد که شما بتوانی این جا کار بکنی و خیلی تلاش کرد. آقای شایسته قرار شد یک فیلم با شما کار کند، آقای سیف‌الله داد گفتند هیچ مقامی نمی‌تواند بنویسد که گوگوش می‌تواند فیلم بازی کند. فیلم را بسازید و اگر توانستیم برایش پروانه‌ی نمایش می‌گیریم.

قرار شد فیلمی ساخته شود با شئونات اسلامی، شرط اول این بود که برگردی و بعد موضوع به‌انحراف کشیده شد و خواستی کنسرت بگذاری. پاسپورت شما آزاد شد توسط آقای خوش‌زبان، که ما نمی‌شناختیم‌اش و با آقای شایسته قرارداد فیلم بسته بودیم. شما خلاف آن چه ادعا کردی از تهران می‌دانستی که قرار است کنسرت بگذاری. و وقتی آمدیم آن جا هیچ پولی نداشتیم.

پولاد کیمیایی و مادرش گیتی پاشایی ، گوگوش

این جا [در ایران] یک سری ملک بود که به‌نام من بود و پدر من هم که از راه ساختن فیلم‌ها پول درمی‌آورد. سی‌وچهار هزار دلار پول به‌کارت من واریز شد که در طولِ چهار سال استفاده کردم و در خانه‌ای زندگی می‌کردم که قرار بود به‌عنوان پیش قسط از سوی آقای خوش‌زبان به‌خاطر فیلم به‌پدرم داده شود که هیچ وقت داده نشد.

پدرم چهار سال از این کنسرت به‌آن کنسرت همراه شما بود و فیلمی ساخته نشد و شما هم علاقه‌ای نداشتی ساخته شود و کنسرت‌ها را ترجیح می‌دادی. و بعد از بیست‌وچهار کنسرت، تازه فهمیدی دو میلیون دلار چه‌قدر است و دبه کردی و گفتی سرطان دارم. و همه‌ از شما پول می‌خواستند. ما که پولی از شما نمی‌خواستیم. می‌توانستی معرفت به‌خرج بدی و پول فیلم را بدی، و ندادی. گفتی کنسرت‌ها تمام شد و همه رفتیم.

اگر یک قرون از اون کنسرت گیر ما آمد، شما انسان نیستی اگر مطرح نکنی. من و پدرم با هیچی برگشتیم. وقتی پدرم در ایران داشت جواب پس می‌داد، شما در هتل فور سیزن داشتی قرارداد می‌بستی و پول‌اش را هم گرفتی. بعد به‌پدرم گفتی آقای خوش‌زبان امضای من را جعل کرد که این‌طور نبود و ما را وارد داستان کردی.

شما می‌دانستی طبق قوانین، همسر [در صورت طلاق] پنجاه درصد اموال را می‌برد و دیگر به‌دردت نمی‌خوردیم و باید دک‌مان می‌کردی. پدر من بی‌کار بود و افتاده بود دور دنیا، و هر روز می‌گفت فیلم من چی شد. نمی‌خواهم بگویم پدرم آدم خوبی بوده، او هم آدمی بود با مشخصات خودش، ولی به‌شما خیلی خوبی کرد.

ما لنگ پنجاه دلار پول بودیم، شما با هواپیمای خصوصی‌ات، پاریس خرید می‌کردی. چهار ماه روی کاناپه‌ی خانه‌ی شما می‌خوابیدم. وقتی ما از تورنتو آمدیم تهران، دو میلیون و سی‌وپنج هزار دلار در حساب شما پول بود، به‌اضافه‌ی خانه‌ای که در آن نشسته بودی، و خانه‌ای که برای کامبیز خریده بودی. آقای [محمدمهدی] دادگو [مدیر تولید سابق سینمای ایران]، اگر می‌شنوند، بیایند اعلام کنند.

شما پیانویی را که برایم خریده بودی از انبار برداشتی بردی. رو زدم از شما درخواست کمک کردم، گفتید فقط می‌توانم پول از حساب بردارم و نمی‌توانم به‌حساب بریزم. شما یک قران دوزار برای‌تان مهم است خانم گوگوش. شما یک قران به‌این ملت کمک نکرده‌ای، می‌دانی چه‌قدر پول از این ملت بردی؟


وقتی ما آمدیم ایران مگر رابطه تمام شده بود؟ شما که نامه می‌فرستادی، پیراهن می‌فرستادی و ابراز عشق می‌کردی. پدرم در خانه‌ی پدربزرگم زندگی می‌کرد، شما گفتی چرا نمی‌روی در خانه‌ی من بنشینی. چرا؟ چون می‌دانستید اگر مسعود کیمیایی در آن خانه بنشیند، شاید مصادره‌اش نکنند. آن خانه را درست کردیم و بازسازی کردیم، پدرم اداره‌هایی رفت تا خانه‌ی شما مصادره نشود. آن موقع پدر من خوب بود و به‌دردخور بود. بعد از سه چهار ماه گفتی یک خانم می‌خواهد برود آن جا اجاره بدهد، و ما بلند شدیم و بعد از سه چهار ماه پنهان شدن و جواب ندادن، طلاق‌نامه‌ی شما آمد.


وقتی آمدیم تهران یک قران پول نداشتیم. پدرم چهار سال نمی‌توانست کار بکند. نزدیک یک سال پاسپورتش را گرفته بودند. این‌ها چرا گفته نمی‌شود؟ زورتان می‌آید این حرف‌ها را بزنید؟ پسر شما کامبیز می‌گوید پدر من یک دوربین برداشته آورده. آن دوربین حق‌اش بود، چون پیش قسط ساختِ فیلم بود. آقای کامبیز پول ان دوربین که از حسابِ مادرِ شما کسر نشد. پس اگر یک قران از کنسرت‌های خانم گوگوش ما آورده باشیم تهران، بگویید.


ده سال بعد، پدرم را برداشتم آوردن لس‌آنجلس تا حرف‌های شما را بشنوم. شما به‌زور و از بالا، و دیگه گوگوش شده بودی و دو سه تا خانه خریده بودی، و با مدیر برنامه‌هات باید با پدرم ملاقات می‌کردی. به‌شما گفتم آن سال‌ها چرا سیصد هزار دلار ندادی تا فیلم پدرِ من را بسازی. گفتی پولاد جان آن موقع من پولی نداشتم، در حالی که دروغ گفتی، اون موقع دو میلیون دلار در حساب‌ات بود. چرا مظلوم‌نمایی می‌کنی؟ که مرا تنها گذاشتند و... . ما شما را تنها گذاشتیم با دو میلیون دلار پول و یک خانه و... . تا باشد، از این تنهایی‌ها باشد!


برای ما چه اتفاقی افتاد؟ ما از خانه‌ی شما نگهداری کردیم و بعد ما را بیرون کردی و اعلام کردید طلاق بگیرید.


بعد هم گفتید تابلوهای من، فلان و بیسار و... یک آقایی نوشت پولاد تابلوهای گوگوش را فروخته. کسی که از من تابلوی گوگوش خریده بیاید بگوید. ما اگر پول می‌خواستیم که همان‌جا از شما می‌گرفتیم. پدرم توی هفتاد و خرده‌ای سالگی خانه خرید آن هم با اصرار من و بالا و پایین کردن و جمع کردن بدهی‌ها و... . من که هیچ وقت نیازی به‌شما نداشته‌ام. مادر من هم یک ویلا برایم گذاشته در بهترین جای متل قو. فروختم و آن موقع دویست میلیون تومان که خیلی پول بود و ماشین صد میلیون تومانی زیر پام بود و خانه‌ام در بهترین جای فرمانیه است و یک ویلای دیگر هم دارم.


پدر من با همه‌ی حرف‌هایی که زدم، مرد خوبی است. آدم شریفی است. به‌خیلی‌ها کمک کرده. همین که در این سن مشکلاتی دارد، یعنی به‌فکر پول نبوده. درویش‌گونه زندگی کرده. من هم بخشیدم‌اش. خودش هم به‌سنی رسیده که همه‌چیز را خوب دیده و تاوان‌اش را هم پرداخته است، که تنهایی در این سن و زندگی با یک پرستار است. پدر من وقتی از شما جدا شد، یک نفر هم در زندگی‌اش نیامد. البته خودت می‌دانی هیچ وقت زن‌اش نبوده‌ای. اما شما این طور زندگی نمی‌کنی. جرات این طور زندگی را نداری.

پدرم یک جمله‌ی خیلی خوبی دارد که: شریف زندگی کردن، تاوان دارد. من از پدرم بعد از جدا شدن از شما، خیلی چیزها یاد گرفته‌ام. پای‌اش هم ایستاده‌ام. از مردم هم می‌خواهم درست قضاوت کنند. مطمئنن شما گوگوش را به‌من و این‌ها نمی‌دهید، انتخاب است، اما بدانید اگر بخواهید روزگاری جامعه‌ی شایسته داشته باشید، باید از خیلی چیزها بگذرید و نقد همیشه باید حاضر باشد.

باز هم می‌گویم زندگی من تا یک جایی به‌خاطر خانم گوگوش نابود شد. او [مادرم] که به‌نظرم بخشید، چون خیلی سر خاک‌اش از او خواستم که ببخشد. [به‌بینندگان و شنوندگان] امیدوارم هیچ کس به‌زندگی شما نیاید که بخواهد هسته‌ی خانواده‌ی شما را از هم بپاشاند.»

 

پیشنهاد، این مطالب را هم ببینید:

1 ویدئوی جدید پولاد کیمیایی علیه گوگوش: زندگی ما را از هم پاشاندی

2 واکنش همسر اول گوگوش به مصاحبه جنجالی : ای کاش مادر بودی! (فیلم)

تماشاخانه ببینید| تویوتا لندکروز مقاوم در برابر گلوله‌، نارنجک‌ و مین‌های زمینی ببینید| شیوه آموزش زنان اوکراینی برای جنگ با روسیه/ آن‌ها برای جنگ خیابانی آماده می‌شوند فیلم های دیگر

منبع: عصر ایران

کلیدواژه: شما خوبی مسعود کیمیایی پولاد کیمیایی خانم گوگوش دو میلیون کنسرت ها خیلی ها یک قران شما یک ما شما پدر من خانه ی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۳۳۴۵۹۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

فرمانده‌ای که پسرخاله صدام را اسیر کرده بود

در عملیات والفجر ۳ با تصرف ارتفاعات کله‌قندی موفق به اسارت گرفتن سرهنگ جاسم‌یعقوب پسرخاله صدام شده بود. برای همین از او کینه داشتند و ما نمی‌خواستیم پیکر شهید به دست دشمن بیفتد. اما وقتی بچه‌ها می‌روند اثری از جنازه در نیزارها پیدا نمی‌کنند.

به گزارش ایسنا، متن پیش رو گفتگوی روزنامه جوان با  فرزند سردار شهید عبدالحسین برونسی به مناسبت سالگرد بازگشت پیکرش است که در ادامه می‌توانید بخوانید: ابوالفضل برونسی فرزند سردارشهید عبدالحسین برونسی می‌گوید که از نوجوانی همراه پدرش در جبهه‌های دفاع‌مقدس بود و در بسیاری از وقایع او را همراهی کرده است. فرزند شهید می‌گوید: «پدرم راضی نبود پیکرش برگردد. دوست داشت مفقودالاثر باشد. ۲۷ سال هم پیکرش مفقود بود. او به دلیل ارادتی که به خانم حضرت زهرا (س) داشت، می‌خواست پیکرش مفقود باشد. اما خواست خدا بود که تفحص و شناسایی شود.» پیکر شهیدبرونسی در ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۹۰ مقارن با شهادت حضرت زهرای اطهر (س) به وطن برگشت. شهید برونسی از زمان شهادتش در شرق دجله به همراه ۱۲شهید دیگر سال‌ها آنجا بودند تا اینکه تفحص شدند. هنگام کشف پیکر این شهید، لباس پاسداری، بخشی از صفحات قرآن و بادگیرش اجزایی بودند که توسط آن‌ها شناسایی شد و سپس بقایای پیکرشهید در قبر خالی خودش در بهشت رضا (ع) آرام گرفت. به مناسبت سیزدهمین سالگرد بازگشت پیکرشهید برونسی با فرزند ارشدش ابوالفضل برونسی همکلام شدیم که متن ذیل حاصل این همکلامی است. 

گویا شما یک خانواده پرجمعیتی داشتید. شهیدبرونسی با داشتن آن همه فرزند چطور می‌توانست در جبهه حضور داشته باشد؟

پدرم متولد ۱۳۲۱ در یکی از روستاهای تربت حیدریه به نام «گلبوی‌کدکن» بود و هشت بچه قد و نیم قد یعنی سه‌دختر و پنچ پسر داشت. ولی چه زمان قبل انقلاب و بعد از انقلاب این توفیق را داشت که در فعالیت‌های انقلابی شرکت کند. با شروع جنگ هم که بارها به جبهه رفت. ما بیشتر عید نوروزها پدرمان را نمی‌دیدیم. همیشه به مدت‌های طولانی در جبهه می‌ماند. خودم فرزند اول خانواده و متولد بهمن ۱۳۴۸ هستم. من آن زمان شهادت پدرم ۱۵ ساله بودم و خواهر کوچکم (زینب) سه‌ماهه بود که به ما اطلاع دادند پدرمان در عملیات بدر ۱۳۶۳ به درجه شهادت نائل آمده است. 

عکسی از شما و پدرتان موجود است که با هم در جبهه بودید. چه خاطراتی از ایشان در جبهه دارید؟

خاطرات که زیاد است. قبل از شهادت پدرم به مدت سه‌ماه با ایشان در جبهه بودم. حاج‌آقا خودش در منطقه بود و موقعی که مدارس درسی تعطیل شده بود، یکی از رزمندگان را دنبالم فرستاد. من همراه ایشان بدون کارت و مدارک وارد جبهه شدم. آن‌موقع کم سن و سال بودم و لباس خاکی اندازه من پیدا نمی‌شد، مجبور بودم همان سایز موجودی که هست را بپوشم. هرکجا پدرم می‌رفت من هم دنبالش می‌رفتم و اصلاً خبر نداشتم که پدرم فرمانده تیپ ۱۸ جواد الائمه (ع) را برعهده دارد. با آنکه پدرم از لحاظ سواد تا سوم دبستان بیشتر درس نخوانده بود، ولی سواد علمی بالایی داشت و به قرآن و نهج البلاغه اشراف داشت و سخنرانی‌های قهاری برای رزمندگان داشت. تمام فیلم و صدای شهید بعد از گذشت ۴۰ سال از شهادت ایشان موجود است. از صدای سخنرانی‌های پدرم نوارهای کاست بسیاری به یادگار مانده است. ایشان سه نوارکاست فقط وصیتنامه با صدای خود باقی گذاشته است. شهید در بخشی از نوارهایش اینطور وصیت کرده است: «فرزندانم، خوب به قرآن گوش کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگی‌تان قرار بدهید. باید از قرآن استمداد کنید و باید از قرآن مدد بگیرید و متوسل به امام زمان (عج) باشید. همیشه آیات قرآن را زمزمه کنید تا شیطان به شما رسوخ پنهانی نکند.»

چگونه شد که پیکر شهید ۲۷ سال در گمنامی باقی ماند؟ 

پدر در بیشتر عملیات مانند عملیات والفجر ۳، فتح‌المبین، الی بیت‌المقدس، مسلم بن‌عقیل و عملیات‌رمضان حضور داشت که چند بار هم مجروح شده بود. نهایتاً در اواخر سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر به شهادت رسید که ابتدا به ما گفتند اسیر شده است. ولی در اردیبهشت سال ۱۳۶۴ خبر شهادت پدر را به ما دادند. موقعی که پدر در قید حیات بودند خودشان می‌گفتند که من به این زودی‌ها شهید نمی‌شوم. در حرف‌هایش می‌گفت وقتی زینب (بچه آخر شهید) به دنیا بیاید از پا قدمی او، من شهید می‌شوم. همرزم پدرم می‌گفت خود شهید در عملیات بدر که برای رزمندگان صبحت می‌کرد گفته بود که «دیشب خواب حضرت زهرا (س) را دیدم. من فردا دیگر نیستم. این آخرین عملیات من است.» همینطور هم شد و ساعت ۱۱ صبح روز بعد پدرم کنار سنگرش با اصابت ترکش خمپاره به بدنش به شهادت رسید. یکی از همرزمان پدر به مشهد آمده بود برای ما تعریف می‌کرد: «زمانی که پدرتان به شهادت رسیده بود، من آخرین نفری بودم که از عملیات برمی‌گشتم. دیدم جنازه‌ای در کنار سنگر افتاده است. وقتی رفتم جلو دیدم شهیدبرونسی است. نصف بدن شهید بر اثر اصابت خمپاره رفته و متلاشی شده بود. جنازه را بغل کردم که به عقب بیاورم ناگهان خودم مجروح شدم و نتوانستم پیکر شهید را عقب بیاورم و در نیزارها رها کردم. رفتم به بچه‌ها اطلاع دادم که پیگیر برگرداندن پیکر او باشند، چون گفته می‌شد صدام برای سر شهیدبرونسی جایزه تعیین کرده است. زیرا ایشان در عملیات والفجر ۳ با تصرف ارتفاعات کله‌قندی موفق به اسارت گرفتن سرهنگ جاسم‌یعقوب پسرخاله صدام شده بود. برای همین از او کینه داشتند و ما نمی‌خواستیم پیکر شهید به دست دشمن بیفتد. اما وقتی بچه‌ها می‌روند اثری از جنازه در نیزارها پیدا نمی‌کنند.

و نهایتاً پیکر ایشان در سال ۱۳۹۰ تفحص می‌شود؟

بله، در سال ۹۰ دستور می‌رسد که گروه تفحص می‌توانند شهدای خندق و مجنون را شناسایی کنند. هرچه پیکر ایرانی است ببرند و جنازه‌های عراقی را که در این منطقه هست تحویل دهند. پیکر حاج‌آقا که با لباس فرم پاسداری بود به همراه چند تن دیگر از شهدای ایرانی پیدا می‌شوند. اردیبهشت سال ۱۳۹۰ سردارباقرزاده به ما طلاع دادند که اثری از پدرتان پیدا شده است. آنموقع دیگر پدر و مادر شهید به رحمت خدا رفته بودند و با گرفتن آزمایش دی‌ان‌ای از فرزندان شهید این قضیه را ثابت کردند. ولی من وسایلی که پدر همراهش داشت خوب می‌شناختم. وقتی که اجزایی مانند صفحات قرآن و جانماز شهید را پیدا کردند و لباس او را دیدم، گفتم «پدر» است. بعد از تشییع پدرم، پیکرش را در همان مزاری دفن کردیم که اردیبهشت سال ۱۳۶۴ به صورت نمادین سنگی برایش گذاشته بودیم. پدرم به حضرت زهرا (س) خیلی ارادت داشت. برای همین پیکرش مقارن با شهادت حضرت‌زهرا (س) در ۱۷‌اردیبهشت سال ۱۳۹۰ به وطن برگشت و با استقبال مردم تشییع شد. 

از دینداری شهید برونسی بسیار روایت شده است به عنوان فرزند ارشد شهید چه مطالبی در این خصوص دارید؟

صبحت زیاد است. مثلاً مادربزرگم برای‌مان از پدر تعریف می‌کرد که یک روز پدرتان از دبستان آمد و گفت من دیگر مدرسه نمی‌روم. پدربزرگ‌مان گفته بود شما که مدرسه را دوست داشتید چه شده که نمی‌خواهی مدرسه بروی. شهید بغض می‌کند و به پدربزرگ می‌گوید: بگذار برایت کشاورزی کنم، ولی مدرسه نروم. آنموقع‌ها دبستان فقط یک معلم داشت و می‌دانستیم آدم درستی نیست ولی کاری از دست‌مان برنمی آمد. بعداً فهمیدیم عبدالحسین او را با یک دختر پشت دیوار مدرسه دیده و برای همین شهید می‌گفت مدرسه نجس است. من دیگر نمی‌روم. به این علت تصمیم گرفت به مکتب قرآنی برود و به آموزش قرآن و نهج البلاغه بپردازد. 

زمانی که پدر در جبهه بودند چطور مادرتان می‌توانست خانواده را با چندین فرزند اداره کند؟ 

واقعاً برای مادرمان خیلی سخت بود با هشت بچه و بدون پدر، ما را مدیریت کند. چون قبل از انقلاب هم پدرم فعالیت‌های سیاسی بسیاری داشت و در راهپیمایی‌ها و در پخش اعلامیه‌های سخنرانی امام (ره) خیلی فعال بود. همین فعالیت‌های سیاسی باعث شد که سال ۵۷ او را دستگیر و زندانی کنند. من آن روز همراه پدرم بودم و صحنه دستگیری ایشان را توسط ساواک با چشم خودم دیدم. ناگهان قدرت تکلم و سخن گفتن را از دست دادم. این مسئله تا بزرگ شدنم من را آزار می‌داد تا اینکه شفای خودم را در حرم امام رضا (ع) گرفتم. زمان رژیم شاه، حکم اعدام پدرم صادر شد. ولی با پیروزی انقلاب اسلامی ایشان آزاد شد. پدر بعد از انقلاب از شغل بنایی دست کشید و با ورود به سپاه راهی جبهه شد. مادرم تعریف می‌کرد در خلال سال‌های جنگ یکی از برادرهایم از روی پله افتاد و دستش شکست. بچه خیلی بی‌تابی می‌کرد و پدرم که آنموقع به مرخصی آمده بود، برادرم را بغل می‌کند و از خانه بیرون می‌آید تا یک تاکسی بگیرد و برادرم را به بیمارستان برساند. مادرم هم پشت سر پدرم چادر به سرش می‌اندازد و می‌گوید از کار پدرت تعجب کردم در صورتی که آن لحظه ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود، اما پدرت سوار نشد تا از اموال دولتی برای کار شخصی استفاده نکند. 

از همرزمان پدر چه خاطره‌ای برای نقل دارید؟ 

یکی از همرزمان پدر تعریف می‌کردند: «مرحوم آیت‌الله میرزا جوادآقا تهرانی جبهه زیاد می‌رفتند. شبی که برای سخنرانی به تیپ امام‌جواد (ع) آمده بودند؛ موقع نماز که شد، قبول نمی‌کردند امام جماعت باشند، رزمندگان خیلی اصرار کردند که دل‌مان می‌خواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم. اما مرحوم آیت‌الله قبول نمی‌کردند. شهید برونسی عرض کرد: حاج آقا جلو بایستید. ایشان فرموند: اگر شما دستور دهید، می‌روم. شهید برونسی گفت: من کوچک‌تر از آنم که دستور بدهم، از شما خواهش می‌کنم. فرمودند: نه خواهش شما را نمی‌پذیرم. بچه‌های رزمنده به برونسی گفتند بگو دستور می‌دهم تا ما به آرزوی‌مان برسیم. شهید برونسی به ناچار و با خنده گفت: حاج آقا دستور می‌دهم شما بایستید جلو. میرزا جواد آقا فرمودند: چشم فرمانده عزیزم! نماز با سوز وحال عجیبی همراه با اشک خوانده شد. بعد از نماز با چشمان اشک‌آلود خطاب به شهید برونسی فرمودند: مرا فراموش نکنی! جواد را فراموش نکنی! شهید برونسی ایشان را در آغوش گرفت و گفت: «حاج آقا شما کجا و ما کجا؟ شما باید به فکر ما باشید و ما را فراموش نکنید» میرزا متواضعانه فرمودند: «تعارفات را کنار بگذارید، فقط من این خواهش را دارم که جواد را یادتان نرود. حتماً مرا شفاعت کنید.»

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • هنرمندی که حاضر است برای دفاع از ایران و مردم جانش را فدا کند
  • حجازی: خوشحالم که در تیم پدرم حضور دارم
  • کوه‌ها هم ترک برمی‌دارند!
  • خود را بدهکار خاک و مردم کشورم می‌دانم/ موسیقی بخشی از دکوپاژ در فیلم‌های کیمیایی است
  • دستگیری ۲ خواهر قاتل پدر در تهران
  • دانشجو‌های خانه به دوش! / جای خالی خانه دانشجویی در پازل زندگی زوج‌های دانشجو
  • معلمی که برای نسل جوان جاذبه داشت
  • مسعود اسکویی تا آخرین نفس در رادیو ورزش به عشق مخاطبان زندگی کرد
  • فرمانده‌ای که پسرخاله صدام را اسیر کرده بود
  • کارگاه آموزشی مهارت های زندگی با موضوع پیشگیری از اعتیاد برگزار شد